ادبیات فارسی
جورچینی از شعر و نکته در ادبیات فارسی
 
 
پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 22:7 ::  نويسنده : سودابه صولتی

3- آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان واحد شمارش "یک" را به جای "یای" نکره به کار می برند؟

در بیش تر زبان‌ها، اسم از نظر دستوری بر دو نوع است:

- مَعرِفه (شناخته، در انگلیسی: definite که با the می آید)

- نَکَره (ناشناخته، در انگلیسی indefinite که با a/an می آید).

در زبان پارسی نشان نکره حرف «ی» است که در پایان اسم افزوده می‌شود مانند:
مردی را در خیابان دیدم.
در کلاسمان پسری هست که درس خوان نیست.
در عقد بیع سرایی مُرَدد بودم.   (گلستان سعدی)
در نوشته‌های قدیمی‌تر از «یکی» نیز به نشانه ی نکره استفاده ‌شده است:
یکی روستایی سقط شد خرش / عَلَم کرد بر تاک بستان سرش (بوستان سعدی)
یکی بر سر شاخ، بُن می‌برید /  خداوند بستان نظر کرد و دید     (بوستان سعدی)
ولی «یک» به تنهایی هیچ گاه نشان نکره نبوده است. حتا در مثل معروف می‌گوییم «یک آشی برایت بپزم که رویش یک وجب روغن باشد». «یک» نخست، نشانه‌ی نکره است و همراه «آشی» آمده است، «یک» دوم هم واحد شمارش است.
در سال‌های اخیر، شاید به دلیل بی‌دقتی مترجمان و بیش تر شدن آثار ترجمه ای نسبت به نوشته‌های داخلی، و نیز به دلیل کم‌کاری در آموزش زبان فارسی در مدرسه‌ها (و نیز آموزش زبان‌های خارجی)، در فارسی به جای «یای» نکره از «یک» استفاده می‌شود. حال آن که «یک» واحد شمارش است نه نشانه‌ی نکره. مثلن دو جمله ی «برادرم خانه‌ای در شیراز خریده است» و «برادرم یک خانه در شیراز خریده است» با هم فرق معنایی دارند. جمله‌ی نخست پاسخی است برای «برادرت چه خریده است؟»  ولی جمله‌ی دوم پاسخی است برای «برادرت چندتا خانه خریده است؟» و سخن بر سر تعداد خانه‌های برادرم است. جمله‌ی دوم می‌تواند این معنا را نیز در خود داشته باشد که برادرم چندین خانه دارد که یکی از آنها در شیراز است و شاید در جاهای دیگر نیز خانه داشته باشد.

در واقع فرق «ی» و «یک» در فارسی مانند فرق a/an با one در انگلیسی است. اگر بخواهیم برابر انگلیسی این دو جمله را بنویسیم، می‌شود گفت:
My brother bought a house in Shiraz برای اولی و one house in Shiraz My brother bought برای دومی.
امروزه در بسیاری از پایگاه‌های اینترنتی و بیش تر کتاب‌های ترجمه شده این اشتباه دیده می‌شود. مثلن به جای «امروز روزی تاریخی است» می‌نویسند: «امروز یک روز تاریخی است»، یا می نویسند: «می‌توانید یک متغیر را تعریف کنید؟» یا «پس از اجرای این دستور یک صفحه باز می‌شود» که باید نوشت: «می‌توانید متغیری را تعریف کنید؟» یا «پس از اجرای این دستور صفحه‌ای باز می‌شود». یعنی این نویسندگان به جای "یای نکره" از واحد شمارش "یک" استفاده می کنند.
 این بی‌دقتی گاه نتیجه‌های خنده‌آوری به بار می‌آورد. برای نمونه، دکتر محمد ملکی، استاد پیشین دانشگاه تهران و فعال سیاسی، در نامه‌ای نوشته است که "من یک استاد دانشگاه نیستم" 
. و اشاره کرده است که این عنوان از کتاب «من یک مسیحی نیستم» نوشته‌ی «برتراند راسل» (Bertrand Russell) گرفته شده است و در همین جا تاثیر ترجمه های غلط دیده می شود. وقتی کسی بگوید: «من یک استاد دانشگاه نیستم» می‌توان از او  پرسید: «پس چندتا استاد دانشگاه هستید؟ دو تا، سه تا؟» در این جمله در واقع هیچ نیازی به «یک» نیست. نویسنده برای تاکید می‌توانست بنویسد: «من دیگر استاد دانشگاه نیستم». (عنوان کتاب برتراند راسل در انگلیسی نیز چنین است: Why I Am Not a Christian که برگردان درست آن به فارسی می شود: «چرا مسیحی نیستم») (از: شهربراز)

 

1- آیا می دانستید که کسانی در زبان های اروپایی، (به ویژه در زبان انگلیسی) نام زبان فارسی را (که در انگلیسی "پرشن" (Persian)  گفته می شود،) به نادرستی  "فارسی" (Farsi) می نامند ؟

نام زبان ما فارسی است. در انگلیسی به آن پرژن (یا پرشن) (Persian) می گویند. اگر چه این گفته ساده می نماید، ولی در سال های اخیر در زبان انگلیسی به گونه ای روز افزون به جای واژه ی پرژن  (Persian)، از واژه ی فارسی (Farsi)  استفاده می شود

سده ها است که در غرب برای نامیدن زبان فارسی از واژه ی پرژن (Persian) استفاده می کنند که اصل آن به واژه های "پارس" و "پارسی" بر می گردد. هنگامی که هزار سال پیش از میلاد مسیح قوم های آریایی به سرزمین پرسیس مهاجرت کردند، نامشان پارس و زبانشان نیز پارسی شناخته شد. این زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونی های بسیاری در دوره های گوناگون شده است که نتیجه ی آن پدیداری پارسی کهن (که تا سه سده پیش از میلاد زنده بوده)، پارسی میانه یا پهلوی (که تا سده ی نهم پس از میلاد رایج بوده) و پارسی نو که پس از تسلط عرب ها "فارسی" نامیده شد. ولی در غرب از همان دوران یونان و رم باستان این زبان زا پرژن (Persian) - یا با تلفظی شبیه به آن خواندند. اکنون ولی ناگهان در امریکا و نیز در بسیاری از کشورهای اروپایی به جای نام انگلیسی (Persian) یا فرانسوی (Persane) یا آلمانی Persisch)) آن، واژه ی "فارسی" (Farsi)  که در واقع نام بومی زبان ما در ایران یا کشورهای فارسی زبان است، به کار برده می شود

کسانی که (با انگیزه ها و دلایل گوناگون) به رایج کردن این واژه در زبان های خارجی کمک کردند اینان بودند:

- مدیران کشوری پس از انقلاب که در اخبار انگلیسی و دیگر زبان های خارجی، در نشریات انگلیسی، در بروشورهای جهان گردی، و در اعلامیه های انقلابی به زبان های خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند. با انقلاب بهمن و سپس با رویداد گروگان گیری، ایران نا گهان در مرکز توجه قرار گرفت. اکنون دیگر همه به این توجه داشتند که مسئولان انقلاب ایران چه می گفتند و اینان از واژه ی فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده می کردند. برای مثال حتا امروز نیز دریک تارنمای رسمی کشور بخشی وجود دارد به نام "فارسی سرویسس" (Farsi Services). هنگامی که نهادی رسمی زبان خود را در انگلیسی فارسی بخواند، طبعن بسیاری از وابسته های سیاسی کشور های دیگر که در ایران اقامت دارند نیز آن را به همان نام می خوانند. به ویژه اگر آنان از کشورهایی باشند که در آن جا نیز به زبان ما فارسی می گویند (برای مثال کشورهای عربی، پاکستان، ترکیه و غیره). این افراد نیز به پیروی از مقامات رسمی ما هنگام سخن گفتن به زبان انگلیسی زبان ما راFarsi  می نامند.
- گروه دیگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگلیسی کمک کردند، برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهیه ی گزارش به ایران سفر می کردند. با توجه به زمان محدودی که ایشان در آن جا می گذراندند، شگفت آور نبود که تنها کلمه ای را که حتمن یاد می گرفتند همین واژه ی "فارسی" بود به ویژه که از مسئولان هم هنگام انگلیسی صحبت کردنشان به انگلیسی، کلمه ی پرژن را نمی شنیدند.

- گروه بعدی که از واژه ی فارسی (Farsi) برای نامیدن این زبان در انگلیسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. این ها معتقدند که برای تشخیص زبان هایی که در ایران، افغانستان، و تاجیکستان رایج است به تراست که زبان ایران را فارسی  (Farsi)، زبان افعانستان را دری  (Dari) و زبان تاجیکستان را تاجیک (Tajik) بنامند و اطلاق واژه پرژن (Persian) به همه ی آن ها درست نیست. و این اعتقاد بر این پایه استوار است که این ها سه زبان مختلف، یا بر طبق نظرات برخی دیگر از آنان، دست کم سه گویش گوناگون هستند. دلایل بسیاری برای رد این نظریه ی زبان شناسانه وجود دارد. برای مثال زبان انگلیسی در انگلستان و انگلیسی در آمریکا با یکدیگر تفاوت هایی دارند، ولی این دو گونه را دو زبان مختلف به نام های انگلیسی و امریکایی نمی خوانند بلکه در صورت لزوم به آن ها انگلیسی (English) و انگلیسی امریکایی (American English) اطلاق می کنند. به همین روال فرانسوی فرانسه و فرانسوی کبک (در کانادا) با یکدیگر تفاوت های فاحشی دارند، اما هر دو فرانسوی هستند:   French  و Canadian French. .

-  کسان دیگری که از این واژه  برای نامیدن  زبان فارسی در زبان های دیگر تا حدی به طور طبیعی استفاده می کنند، عبارتند از آنان که نام این زبان در زبان مادری اشان نیز فارسی است. این ها شامل هندی ها، پاکستانی ها، عرب ها، ترک ها، پنجابی ها، و غیره هستند که در هنگام مکالمه به انگلیسی تمایل دارند که از همان واژه آشناتر در زبان خود استفاده کنند.

- گروه بعدی و عامل عمده ی رواج واژه ی "فارسی" در زبان انگلیسی، مهاجران و پناهندگان سیاسی / اقتصادی پس از انقلاب هستند. این گروه از همه بزرگ تر بوده و دسترسی به آنان برای گفت و گو پیرامون نام زبان فارسی در زبان های خارجی نیز از همه دشوارتر است. بیش تر این افراد به هنگام ورود به غرب به هیچ زبانی به جز فارسی  آشنایی نداشته اند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور میزبان را به خوبی فرا نگرفته اند. آنان هنگام پر کردن درخواست نامه های اداره های مهاجرت در امریکا و کانادا و کشورهای اروپایی و در برابر پرسش "زبان مادری شما چیست؟" می نوشتند فارسی (Farsi) و نمی دانستند یا هنوز هم نمی دانند که نام زبان آنان در انگلیسی یا دیگر زبان های اروپایی فارسی (Farsi) نیست. نتیجه این که که در سال های اخیر ما شاهد ظهور این واژه در اسناد و ادبیات اداره های مهاجرت کشورهای غربی بوده ایم.

- گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ایرانیان نسل دوم هستند. اینان از پدر و مادر خود شنیده اند که نام زبان مادری اشان فارسی (Farsi) است و این احتمالن همان چیزی است که در مدارس آخر هفته که برخی از آنان برای فراگیری زبان فارسی در آن شرکت می کنند نیز بدان ها آموزش داده شده است، ولی از آن جا که بسیاری از جوانان نسل دومی مطالعه ی چندانی در باره ی زبان و فرهنگ خود به زبان انگلیسی ندارند، هیچ گاه این فرصت را نیافته اند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند.  از این ها گذشته، برخی از نسل دومی ها بنا به عادت، هنگامی که به زبان دیگری سخن می گویند، از واژه های زبان دیگر استفاده می کنند و واژه های فارسی هم از این عادت در امان نیست و رفت و برگشت بر سر آن از یک زبان به زبان دیگر به آسانی صورت می گیرد. ولی مجامع علمی، فرهنگی، هنری و دانشگاهی درز این کشورها همچنان از همان واژه ی پرژن (Persian) در زبان انگلیسی و سایر زبان های اروپایی استفاده می کنند. ایران شناسان غربی که از زمره ی نخستین کسانی هستند که به مطالعه ی علمی و نظام مند فرهنگ ایران باستان و ادبیات فارسی کلاسیک پرداختند، در استفاده از نام درست زبان فارسی در زبان های خارجی نهایت دقت را به خرج داده و به ندرت کسی را می توان یافت که از این قاعده خطور کرده باشد.

برای آشنایی با دلایل متعدد نادرست بودن کاربرد Farsi به جایPersian  به مقاله ی "نام زبان فارسی در انگلیسی" در موضوع "مسایل امروز زبان فارسی" نگاه کنید.



2-  آیا می دانستید که به جز شمار اندکی از پژوهشگران، همه ی فارسی زبانان و فارسی دانان، و همه ی مردم ایران، به نادرستی بر این باورند که بیت:

"بسی رنج بردم در این سال سی   عجم زنده کردم بدین پارسی"

سروده ی شاه سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است؟

جمله‌ی "عجم زنده كردم بدین پارسی" نیمه‌ی دوم بیتی بسیار مشهور (" بسی رنج بردم در این سال سی/ ...") و زبانزد ِ خاص و عام است. این بیت، در هیچ یك از دست ‌نوشت ‌های كهن شاهنامه، در متن بنیادین (اصلی) نیامده و تنها در زمره‌ی بیت‌های نسبت داده شده به فردوسی در "هجونامه"ی  برساخته به نام او دیده ‌می‌شود. كلیدواژه‌ی معنا شناختی‌ ِ این بیت، واژه‌ی "عجم" است كه در "فرهنگ وُلف"، تنها چهار كاربرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده ‌است: یكی در "گشتاسپ‌نامه‌ی دقیقی" (مُل، ج ٤، برگ ٢١٤، = مسكو، ج ٦، برگ ١٢٠، = خالقی‌مطلق، دفتر ٥، برگ ١٥٠، دیگری در بیت ٣٤ از ٤٥ بیت ِ "ستایش ‌نامه‌ی محمود" در آغاز ِ "روایت پادشاهی‌ اشكانیان" (مُل، ج ٥، برگ ١٣٥، = مسكو، ج ٧، برگ ١١٤، = خالقی‌مطلق، دفتر ٦، برگ ١٣٧ )، سومین آن ها در پایان ِ "روایت پادشاهی‌ ِ یزدگرد سوم " (مُل، ج ٧، برگ ٢٥٢، = مسكو، ج ٩، برگ ٣٨٢،  = خالقی‌مطلق، دفتر ٨ ، برگ ٤٨٧) و سرانجام، چهارمین مورد در بیت ِ آمده در "هجونامه"ی آن چنانی كه پیش تر، بدان اشاره ‌رفت.
چنان كه می‌بینیم، یك مورد از این بسامد های چهارگانه‌ی واژه‌ی "عجم" – كه وُلف بدان‌ها اشاره‌می‌كند – در میان بیت‌های سروده‌ی دقیقی و افزوده بر شاهنامه است كه حساب ِ سراینده‌اش را باید از فردوسی جداشمرد و مورد دیگر در "هجونامه" جای ‌دارد – كه همه‌ی شاهنامه‌شناسان ِ روشمند این روزگار در ساختگی و افزوده‌ بودن  آن، همداستانند – و تنها دو كاربرد آن در سرآغاز "روایت پادشاهی‌ اشكانیان" و پایان "روایت پادشاهی‌ یزدگرد سوم "، سروده‌ی فردوسی است و این هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلكه در میان بیت‌هایی جای‌دارد كه استاد ِ توس، آگاهانه و به خواست ِ پاس داشتن ِ حماسه‌ی بزرگش از گزند محمود ِ فرهنگ ستیز و كارگزارانش – ناگزیر و با اكراه – بر متن اثر  خویش افزوده‌است و بایستگی‌های سخن ‌گفتن با و یا درباره‌ی كسی همچون محمود، "یمین" ِ (دست ِ راست ِ) دولت ِ خلیفه‌ی ایران ستیز ِ بغداد را نیز می‌ شناسیم. پس، هرگاه گفته‌شود كه دشنام ‌واژه‌ی "عجم" در متنِ شاهنامه‌ی فردوسی هیچ كاربُِردی ندارد، گزافه‌گویی نیست. (١)
چنین می‌نماید كه واژه‌ی "عجم" به دلیل بار منفی و مفهوم اهانت بار و ریشخند آمیزی كه در اصل داشته (گنگ، لال) – و عرب‌ها [برای نخستین بار پس از بنی امیه، آریا ادیب *] آن را در اشاره به ایرانیان و دیگر قوم‌هایی كه نمی‌توانستند واژه‌های عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند – به كار می‌بردند، در ناهمخوانی‌ آشكار با دیدگاه فرهیخته‌ی ایرانی،‌ فردوسی بوده و نمی‌توانسته‌است در واژگان ِ شاهنامه‌ی او جایی داشته ‌باشد و تنها در سده‌های پس از او – كه بار وَهن ‌آمیز این دشنام واژه فراموش‌شده ‌بوده است – بیت ِ "بسی رنج‌بُردم ..." با دربرگیری ‌ِ این واژه به فردوسی نسبت داده‌ شده‌ است و از آن زمان تاكنون بسیاری از كسان، آن را اصیل شمرده و حتا مایه‌ی فخر شمرده و در هر یادكردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با آب و تاب تمام و هیجان زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده‌ و نادانسته، نكوهش را به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفته‌اند!
سازنده‌ی این بیت، سخن ِ راستین شاعر را در پیش چشم داشته‌ كه گفته‌است:

"من این نامه فرّخ ‌گرفتم به فال / بسی رنج ‌بُردم به بسیار سال".

آن‌گاه در حال و هوای ذهنی‌ خود و بیگانه با نگرش ِ فرهیخته‌ی ایرانی‌ حماسه‌سرای بزرگ و سرافراز، چنین سخن ِ خوار انگارانه و كوچك ‌شمارانه‌ای را پرداخته و – با این خام اندیشی كه اشاره به "رنج ‌بُرداری‌ سی‌ساله"ی شاعر می‌تواند پرده‌ی پوشاننده‌ی دشنام واژه‌ی "عجم" باشد – همانند ِ وصله‌ی ناهم رنگی بر جامه‌ی زرْبفت و گران ‌بهای گفتار ِ گوهرین ِ خداوندگار  زبان فارسی‌ دَری، پیوند زده‌ است.
گفتنی‌ست كه در روزگار ما، دانشمند بزرگ ایران شناس و شاهنامه‌پژوه آلمانی فریتز وُلف، با هوشمندی و آگاهی‌ تمام، بیت ِ راستین فردوسی "من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج ‌بُردم به بسیار سال" را پیشانه ‌نوشت ِ اثر  ماندگار و ارزشمند خود، فرهنگ واژگان شاهنامه كرده‌است. می‌دانیم كه دو سده پس از خاموشی‌ استاد توس، چكامه‌سرای نامدار، جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، در یكی از سروده‌هایش گفته‌است: "هنوز گویندگان هستند اندر عجم / كه قوّه‌ی ناطقه، مدد ازیشان بَرَد!" یعنی، از یك سو دشنام واژه‌ی "عجم" را به منزله‌ی عنوانی برای نامیدن قوم و مردم خود پذیرفته و از سوی دیگر، خواسته ‌است در صدد ِ جبران آن اهانت تاریخی به ایرانیان برآید و سر ِ آزادگی و غرور برافرازد كه ملت ِ او "گنگ" نیستند و "گوینده"اند و همین به ناسزا "گنگ ‌خواندگان" چنان "گویندگان"ی را در دامان خویش می‌پرورند كه هنوز هم "قوّه‌ی ناطقه" از ایشان "مدد می‌بَرَد".

اما امروز در روی‌كرد و برخورد با گذشته‌ی نابه‌سامان تاریخی‌مان و آن همه ناروا كه ایران‌ ستیزان ِ بیگانه و "خودی" بر ما رواداشته‌اند، دیگر جای كوتاه‌آمدن و سازش ‌كاری و سخن در پرده گفتن و پی روی چشم بسته از رهنمود ِ فریبنده و گمراه‌كننده‌ی "رَه چُنان رَو كه رَه رََوان رفتند!" نیست. هنگام آن رسیده‌است كه همه‌ی گذشته‌ی تاریخی و فرهنگی‌مان را آشكارا و بی‌پروا به كارگاه ِ نقدی فرهیخته ببریم و از "چراگفتن" و "شك‌ ورزیدن" و "باز اندیشیدن" در هیچ اصل و باوری، پروا و پرهیزی نداشته‌باشیم.

در مورد درون ‌مایه‌ی این یادداشت، از "عام" توقعی نیست كه بداند این بیت با همه‌ی بلند آوازگی‌ و نمود ِ فریبنده و كاربُرد گسترده‌اش، سروده‌ی فردوسی نیست و دشنام ‌واژه‌ی‌ "عجم" جایی در واژگان متن شاهنامه ندارد. اما "خاص" چرا بی هیچ پشتوانه‌ی دست ‌نوشت شناختی و بدون ژرف ‌نگری در درون مایه‌ی ایران ‌ستیزانه و اهانت آمیز آن، انتسابش به استاد توس را پذیرفته و در همه جا به منزله‌ی سخنی افتخارآمیز و غرورانگیز می‌خواند و می‌نویسد تا جایی كه در یك نشست ِ شاهنامه‌پژوهی‌ ویژه‌ی گرامی‌داشت شاعر نیز، آن را عنوان ِ یك سخن‌رانی قرارمی‌دهد؟ دیگر چه بگویم؟ "در خانه اگر كس است، یك حرف بس است!"          نویسنده: جلیل دوستخواه

 

 



پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 21:54 ::  نويسنده : سودابه صولتی

دگرگونی های زبان فارسی

 

دگرگونی یکم : اوستا


دگرگونی دوم : ماد


دگرگونی سوم : فارسی قدیم


دگرگونی چهارم : پهلوی


دگرگونی پنجم : پیدایش زبان دری


دگرگونی ششم : آمیزش زبان دری با عربی



پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 21:46 ::  نويسنده : سودابه صولتی

بانوی من

 

 

بانوی سبز و آبی هفت آسمان غزل

چشمان تو چکانده به رنگین کمان غزل

 

پیوسته از طنین دعای تو می رسد

در خواب نیمه شب به دل شاعران غزل


ما لکنت غریب زمانیم و نام تو

اعجاز رویش سخن و یک جهان غزل


ای در صدای عاشق تو مادرانگی

لالایی تو بارقه ی داستان،غزل

 

وقتی حکایت غزلی ذکر نام توست

حس می شود رسول خدا هم در آن غزل


دستی بکش به مثنوی گریه های ما

بانوی سبز و آبی هفت آسمان غزل


یا فاطمه، همیشه تو را تا نوشته ایم

تابیده از میان دو انگشتمان غزل


امشب که شعر، وصف تو شد؛یک ستاره گفت :

شاعر بیا به انجمن ما بخوان غزل



پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 20:36 ::  نويسنده : سودابه صولتی

 

سیر تکامل در شعر و ادب فارسی
 
 حافظ:
 تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت. جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانــه بسوخت
 
 فروغ فرخزاد:
 ای شب از رویای تو رنگین شده. سینه از عطر توام سنگین شده
 
 سهراب سپهری:
 دوست را زیر باران باید برد. عشق را زیر باران باید جست
 
 ترانه امروزی:
 دوست دختر من نازه، قلبش پر احساسه، عاشقش شدم تازه
 
 رپ:
 دوستت دارم کثافت! لعنت به اون قیافت
 

 خدا از این به بعد رو به خیر کنه!!...



پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 20:23 ::  نويسنده : سودابه صولتی

جوانی در اشعار :

سعدی :
 
 
جوانا ره طاعت امروز گیر که فردا جوانی نیاید ز پیر
 
قضا روزگاری زمن در ربود که هر روزش از پی شب قدر بود
 
من آن روز را قدر نشناختم بدانستم اکنون که درباختم

 

مولوی :

 
زان که خوی بد بگشته ست استوار
 
مور شهوت شد ز عادت هم چو مار
 
مار شهوت را بکش در ابتدا
 
ورنه اینک گشت ما رت اژدها


پنج شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 21:37 ::  نويسنده : سودابه صولتی

نمیگم بخونید نمیگم نخونید

آریایی :

 مولانا عبدالکبیر(فرخاری)

 کانادا، ونکوور

 


خدا روز یکه کیــــــــهان آفریدی

عیان صد راز پنهـــــان آفریدی

صدف را گـــــوهر شبتاب دادی

 ز نیسان در غلطـــــــان آفریدی


به طـــــفل زاده از مام هنر ور

خورد تا شیــــرپستان آفریدی


نهــــــــــــادی تاج عزت بر سر ما

خلف بر خویآآش انسان آفریدی


رود آدم به قصــــــر ماه و گردون

 تو روشن چرخ و کیوان آفریدی


کنم تا نرم ، سخـــت افزار خوردن

 دهـــــــان را پر زدندان آفریدی


بدانندت خــــدای لایزالی

 بسنگ صـــــخره ایمان آفریدی


بگویم هر چـــــــه داری در توانت

جهان را زیر فــــــرمان آفریدی


گهی جنبد زمین چــون موج بیتاب

در آن جنبــــــنده قربان آفریدی


به مرگم صبـــــــح پیری شد نشانه

به گل چــــــاک گریبان آفریدی

از این قدرت به قانــــــــون عدالت

چرا مردم نه یکســـــان آفریدی


به کس دادی تو صـــد الوان نعمت

کسانی سیــــــــــنه بریان آفریدی


یکی بردی به کنــــج و قعر زندان

به دیگر قصرو ایوان آفـــــریدی


ندارد امتیـــــــاز هر دو در آغاز

زمادر هر دو یکســــــان آفریدی


به دونان از غریــــبان چشم پوشی

رۀ لطفت بدو نان آفـــــــریدی


خـــــدایا زین معما پرده بر دار

ز چه آخـــــــــند نادان آفریدی


بدست طالبان کـــــــوته اندیش

یتیمان بی لــــب نان آفریدی


نه بستی دست وپا زین دیو وحشی

دو چشم بیـــــــوه گریان آفریدی


کنم وا تا گره از بنــــــــد تنبان

 به ره افریط و شیـــطان آفریدی


به زلفان ســــــــــــــیه دوزم نگاها

 به شاخی مار پــــــیچان آفریدی


به مشکل میـرود دل در رۀ راست

به پایش سنـــگ عصیان آفریدی


چرا دادی به کــــــرزی ملک ما را

که گرگ گشــــنه چوپان آفریدی

 

 

بگوید حرف حق فرخاری بر تو
گنه کارت مسلمان آفریدی

 سخنی با خدا



پنج شنبه 27 فروردين 1391برچسب:ذات مطلق,اندیشه,شناخت,کوزه,هفت فلک, :: 9:10 ::  نويسنده : سودابه صولتی

هر چه اندیشی ، پذیرای فناست                         آنکه در اندیشه ناید، آن خداست

 (دفتر دوم 3107)

گر نریزی بحر را در کوزه ای                          چند گنجد قسمت یک روزه ای

(ما توان و قدرت شناخت ذات مطلق را نداریم و هر کسی بقدر کوزه وجودی خویش از این دریا نصیبی دارد)

این هم یک غزل زیبا

رو رو که نه ای عاشق ای زلفک و ای خالک        ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک
با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک                             بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک
ای نازک نازک دل دل جو که دلت ماند                          روزی که جدا مانی از زرک و از مالک
اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی                      دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک
تو رستم دستانی از زال چه می ترسی                        یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک
من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد      بر چرخ همی گشتی سرمستک و خوش حالک
می گشتی و می گفتی ای زهره به من بنگر                سرمستم و آزادم ز ادبارک و اقبالک
درویشی وانگه غم از مست نبیذی کم                     رو خدمت آن مه کن مردانه یکی سالک
بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو                               بگذار منجم را در اختر و در فالک
من خرقه ز خور دارم چون لعل و گهر دارم               من خرقه کجا پوشم از صوفک و از شالک
با یار عرب گفتم در چشم ترم بنگر                              می گفت به زیر لب لا تخدعنی والک
می گفتم و می پختم در سینه دو صد حیلت               می گفت مرا خندان کم تکتم احوالک
خامش کن و شه را بین چون باز سپیدی تو                   نی بلبل قوالی درمانده در این قالک



پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, :: 20:41 ::  نويسنده : سودابه صولتی

حکایت طنز

بخوانید ضرر نمیکنید

ادامه مطلب را کلیک کنید...



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ادبیات فارسی و آدرس persianliterature-.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 15588
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1